اتاق سفید

ساخت وبلاگ
تنهاییم...بی حوصلگیم... بریدن از همه.... دوس نداشتن هیچی... خنثی بودن... حرف زدن با غریبه ها... حالت تهوع داشتنایی که دیگه داره عادی میشه... فرار کردن از همه... سکوت...     این روزای اخیر اینجوریم...وتعداد روزای اینجوری بودنم داره زیاد میشه..... اتاق سفید...ادامه مطلب
ما را در سایت اتاق سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe3fida بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 23:57

وقتی قبولش کردم که سرگیجه داشتم....چشمام از درد قرمزو اشک الود بود....وقتی سردرد داشتم ....وقتی میدونستم دلیل همه ی اینا چیه ولی بازم تکرارش میکردم....بارم انجامش میدادم....اونموقع بود که قبول کردم من یه معتادم....

اعتیاد به چیش بماند برای بعد...

اتاق سفید...
ما را در سایت اتاق سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe3fida بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 23:57

عوض شدم...من دیگه اون ادم قبل نیستم.....

اتاق سفید...
ما را در سایت اتاق سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe3fida بازدید : 137 تاريخ : يکشنبه 28 آذر 1395 ساعت: 8:25

 

تو درس ...تو کار... حتی تو عشق و دوس داشتن...خسته شدم از بس که........حس بدی دارم...حس پوچی...بی ارزشی...تنهایی در عین اینکه دورت شلوغه...حس نامریی بودن...اشک نداشتن...فقط نگاه کردن...فقط تو خودت ریختن.....حس بی پناه بودن....ترسیدن...ترسیدن... ترسیدن...

میگن ادما زمانی که یه چیزیو دارن اما میدونن مال اونا نیست تو دردناک ترین حالت ممکن زندگی میکنن...تو تلخ ترین حالت روحی...

اتاق سفید...
ما را در سایت اتاق سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe3fida بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 28 آذر 1395 ساعت: 8:25

کتاب تنها چیزیه که مرسی نداره....این جمله ای هس که یکی از مامانا خطاب به بچش که در جواب مادرش برای خرید کتاب گف مرسی رو شنیدم وبسی خوشمان امد....

 

 

جمله بندیم از بیخ وبن اشتباهه ....خودم میدونم...

اتاق سفید...
ما را در سایت اتاق سفید دنبال می کنید

برچسب : کتاب های ممنوعه,کتاب اول,کتاب صوتی, نویسنده : otaghe3fida بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 28 آذر 1395 ساعت: 8:25

زنگ در بالا رو میزنه طبق معمول،حتی اگه طبقه خودشون کسی خونه باشه بازم زنگ بالا رو میزنه ومن درو براش باز می کنم...ایندفه خواسته بود با کلید درو باز کنه کلید تو قفل گیر کرده بود باز زنگ درو زد ...درو براش باز کردم ...رفنم تو بالکن ببینم اومده تو ولی متوجه شدم با کلیدو قفل درگیره...رفتم پایین کلیدو از تو قفل درو اوردم وبهش دادم...با لحن بچگونشو حالت شرمندگی ازم تشکر کرد و من وقتی از پله ها داشتم میومدم بالا اشک بود که میریخت پایین...

اتاق سفید...
ما را در سایت اتاق سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe3fida بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت: 12:20

به عنوان همراه بیمار...از بس اومدم بیمارستان حالم داره بهم میخوره بخصوص از بخش زنان.....نمیدونم چرا ولی وقتی میام اینجا احساس میکنم مادرها هیچ وقت برای خودشون نیستن...نشستم بین شیش تا زن و مادر که تازه از اتاق عمل اومدن بیرون و پر از دردن ومن پر از ترس....

اتاق سفید...
ما را در سایت اتاق سفید دنبال می کنید

برچسب : ترسناکه ترسناک,واقعا ترسناکه,سزارین ترسناکه, نویسنده : otaghe3fida بازدید : 32 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 16:15

دلتنگم....دلتنگ رزی...هست اما نیست...دور شده ...می گه خوبه اما میدونم نیست....قشنگ حس میکنم که توی دلش خالی شده...انگار یک چیزی کمه...

دلتنگم....دلتنگ دده...که سرتاسر مشکله و دیگه نمیتونه همخونم بشه و من کمتر شادیش رو با وجود همه ی مشکلاتش میبینم...

دلتنگم...روزها از پی هم میگذره و اکثر ما به خاطر بی پول شدن رییس شرکت در استانه اخراج شدنیم...

دلتنگم...میفهمی.......نه نمیفهمی......

اتاق سفید...
ما را در سایت اتاق سفید دنبال می کنید

برچسب : دلتنگم و دیدار تو,دلتنگم آنچنان که اگر,دلتنگم خدا,دلتنگم آنچنان,دلتنگم برای تو,دلتنگم مثل,دلتنگم خدایا,دلتنگم شعر,دلتنگم مهدی احمدوند,دلتنگم میدونی اومدم مهمونی, نویسنده : otaghe3fida بازدید : 40 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 14:24

دارم یکی از وسایلی که چون جون دوسش داشتم و از یکی که از جون بیشتر دوسش داشتم کادو گرفته بودم رو میفروشم....

اینجا جا داره بازم این بیت از غزل سعدی رو بگم که: من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...

اتاق سفید...
ما را در سایت اتاق سفید دنبال می کنید

برچسب : دوسش داشتم,دوستش داشتم دوستم نداشت,دوسش داشتم ولی رفت,دوسش داشتم ولی,دوسش داشتم اما,دوستش داشتم اما رفت,دوسش داشتم ولی دوستم نداشت,دوسش داشتم دوستم نداشت,دوسش داشتم ولی نفهمید,دوسش داشتم رفت, نویسنده : otaghe3fida بازدید : 35 تاريخ : جمعه 19 شهريور 1395 ساعت: 16:19

می ترسم...میترسم نتونم...کم بیارم...مث دفه های قبل...تویه باتلاق گیر کردمو دارم فرو میرم...هر روز که ازش میگذره...هرهفته...هرماه...هرسال...اره به سال هم کشیده....بیرون اومدنم داره سختر میشه...یه باتلاقی که شبیه باتلاق نیست...یه باتلاقی که فک میکنی هیچ وقت توش گیر نمیکنی...به خودت ایمان داری ولی از لحظه ایی که واردش میشی میفهمی گیر کردی و در اومدن ازش به این سادگیا نیست وکسی هم نیست که بکشتت بیرون...ینی هستن ولی نمیتونن کاری بکنن و فقط دستور العمل صادر میکنن که اینکارو بکن..اونکارو بکن...واین یعنی کسی نیست...ینی تنهایی...ینی جای تو نیستن...ینی خودتی خودت...کاریه که خودت اتاق سفید...ادامه مطلب
ما را در سایت اتاق سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe3fida بازدید : 15 تاريخ : جمعه 19 شهريور 1395 ساعت: 16:19